شعله ی آواز
درباره وب
لینک دوستان
برچسبها وب
لینک های مفید
سفره را می گسترم در حسرت نانی که نیست
فقر آمد ، رفت از کف دین و ایمانی که نیست
تا بیابم عامل این نابسامانی که هست
می روم سر وقت مسئول پشیمانی که نیست
کرده ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول ازدیو و ددپی جوی انسانی که نیست
دردها را می کشم با خود به هر سو تا مگر
نو طبیبی یابم و تجویز درمانی که نیست
بر سر پیمانه در میخانه وقتی می روم
می رسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست
روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو خانها می نشینم بر سر خوانی که نیست
روز پیری تا که بلع و هضم من آسان بود
می جوم حجم غذا را زیر دندانی که نیست
کشک و بادمجان هم از بدطالعی قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست
ازخوش اقبالیست شایدهرکه می بیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست
زیر کرسی می چپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست
یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست
غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست
گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش:لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست
دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری می برد فی الفور فرمانی که نیست
ریش مدح و منقبت گویی در آمد کم کمک
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست
فتنه سر برکرد از هر سوی و شاعرهای ما
شعر می گویند بهر چشم فتانی که نیست
در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیت از دست سلیمانی که نیست
مختلسها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
برده اند اغلب دراین سامان به زندانی که نیست
با شرارتها که حکام خزانپا می کنند
در زمستان دفن می گردد بهارانی که نیست
بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست
پتک آقازاده ای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه را یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست
نوچه های داش مشدی های تهران کنده اند
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست
ماچه خرها هم در این عهدند با کشف حجاب
روی هر سکّو سر نی کرده پالانی که نیست
دل تمنای گلستانهای قمصر چون که کرد
بردمش با بال رؤیا سوی کاشانی که نیست
خار دردشت و دمن روییدو هرحسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست
کیش را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین وماچین درخلیج فارس تنبانی که نیست!
ازمسلمانی در این کشور به جا مانده ست نام
زر خرید بوذرش کردند سلمانی که نیست
شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاکست خصم پوردستانی که نیست
در کهنسالی شمار صیغه کردنهایشان
می کند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست
می روم از تونل تاریخ در عهد قجر
می نشینم بر در کاخ گلستانی که نیست
در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست
یک طرف قحط و غلا و یک طرف درد و بلا
خشم برملت مسلط هست وطغیانی که نیست
روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست
انقلابی می رسد از راه بعد از چند شاه
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست
مجلس شورای ملی می شود تأسیس و بعد
وضع قانون می شود با قصد عمرانی که نیست
متن قانون است و دهها ماده ، صد تبصره
لازم الاجراست اما خود تومی دانی که نیست
انقلابی می رسد از راه اسلامی نشان
با هزاران وعده ی پیدا و پنهانی که نیست
خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست
آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانم کاری انصار و اعوانی که نیست
غرق نعمتهای گوناگون در این عهدیم لیک
نابسامانیم با وضع بسامانی که نیست
گور میلیونها چو خود کندیم اما مرگ هم
بر سر ناز است با ما در فراخوانی که نیست
با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و می گویند : بحرانی که نیست
خوش عمل بودم به ده جاپست وعنوان داشتم
حالیا در خانه دارم پست و عنوانی که نیست
با انیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که هست!
* 7 بیت از این قصیده به دلایلی درج نشده است.
تاریخ : شنبه 99/7/26 | 10:42 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب
بازدید امروز: 397
بازدید دیروز: 511
کل بازدیدها: 820098